×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رفقاي پابرهنه

رفيق بيا

سلام دوستاي گلم امروز يه چت روم دارم طراحي ميكنم به يك مدير همكار براي تبليغات و نظم چت روم وتعدادي ناظر نيازمندم اگه كسي دوست داره همكاري كنه باهام تماس بگيره از شمادوست عزيزي كه به اين وبلاگ سر زدين هم دعوت ميشه به روم خودتون يه سري بزنين.

آدرس روم: شب چت .اي آر

w w   w  . shabchat i   r

تلفن تماس براي كسب اطلاعات بيشتر: 09373748583

ممنون كه همكاري ميكنين.

 

بهترین دوست

 روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرف‌یاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: ?بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپری کن.?

شاهزاده با تمسخر گفت: ?من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ? عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوش‌های آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و این بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود و تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می‌رفت، از هیچ‌یک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت :?جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته.?
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: ?پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و من هم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.?

کاش ?

کاش دلها آنقدر پاک و خالص بودند که دعا ها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد ?

کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد ?

کاش واژه حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردن آن نیازی به شهامت نبود ?

 کاش مهتاب با کوچه های تاریک آشنا بود ?

 کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد ?

و ای کاش دوستی به قدری حرمت داشت که شکستنش به این زودی ها رخ نمیداد ? .

نامه عاشقانه

عزیزم
قلب من رو به تو
پرواز می کند
مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که
دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان ؟ اگر به تو ?عزیزم? خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعات داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند
اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم
قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است
می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم
من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارده ی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است
بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چه طور
اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ،
امید نوازش تو را به من نمی دهد  آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم
دوست کوه نشین تووحيد

بی وفایی در عشق

رسم دیرینه عاشقا رو خوب ادا کردی? منظورم چیه؟ بی وفایی در عشق را میگم که تو در حق عاشقت ادا کردی? بهت بر خورد!؟ تو به این تنها گذاشتنم چی میگی؟ قسمت و تقدیر لابد? ول کن تو رو خدا این حرفا رو دیگه خریداری نداره? یه حرف تازه تر بگو? بلد نیستی من بگم? پس خوب گوش کن? آرمانی که تو دلم داشتم بر آورده نشد? آرزوی رسیدن به تو برای همیشه در دلم خاموش شد? نمی دونم شاید هم حق با تو باشه و سرنوشتمون باید همین جوری رقم می خورد? باید بگم لعنت به این سرنوشت? چه زود یادت رفت دوستیمون? خدایش من که حسود نیستم تو خوشبخت بشی? ولی دلم می خواست فراموشم نکنی? من دوباره یه روز می بینمت اون روز چه جوری تو چشم من نگاه میکنی?؟ تو میدونی درد جدایی چیه؟ میدونم اگه دوباره ببینمت دیگه بی توجه از کنارم رد میشی?! آخه من کهنه شدم واست? شاید دیگه نشناسی منو! تو یه عروسک دیگه داری که با احساساتش بازی کنی?عشق من عروسک جدید مبارک? خدا کنه قدر اونو بدونی تا مثل من نشه? میدونم که میدونی قدرشو? چون عشق پاک من تجربه خوبی برات بود? من باید به تنهایی تاوان عشق را پس بدم? من باید در سکوت لحظه ها بشکنم و صدای شکسته شدنم را جز خودم هیچ کس تا حالا نشنیده و نباید بشنوه? می خوام حالا که رسوای عشق شدم دیگه رو به خاموشی برم? دیگه آه و افسوس هم فایده نداره? دیگه عشق واسم رنگ خاکستری شده? دیگه رنگهای روشن عشق به سوی من نمیاد?بعد رفتنت دوست ندارم کسی تو خلوت لحظه هام بیاد? آخه همیشه تو در یادمی? می خوام تنها باشم تنهاترین تنهای دنیا

 

سه شنبه 4 دی 1391 - 11:00:11 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم