×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رفقاي پابرهنه

رفقاي پا برهنه

سلامتی رفیقی که روز قیامت....

فقط زمین ازش شکایت می کنه....!!!!!!!!!

اونم بخاطر سنگینیه معرفتش.....!


رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم

مجنونم و دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا

نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم, پیر تو ای جوونی

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست

اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست



اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی

صدای سازم همه جا پر شده
هر کی شنیده از خودش بیخوده

اما خودم پر شدم از گلایه
هیچی ازم نمونده جز یه سایه

سایه ای که خالی از عشق و امید
همیشه محتاجه به نور خورشید

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست


اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش

تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست...

دلم گرفته از آدمایی که جلو روت باهات خوبنو پشت سرت هزار جور حرف میزنن

از كساني که  تا باهات کار دارن یادشون میاد تو هم هستی

از  اونایی که فقط تو شادیات باهاتن

دلم از خودمم گرفته دیگه حس میکنم نمیتونم، توان ندارم

حس میکنم همه غم ها مال منه

اما کیه که غم نداره؟کیه؟

دلم میخواد یه عالمه گریه کنم تا آروم بشم،آرامش میخوام.

این دنیا آرامش نداره واقعا انسان بودن و ماندن سخته

آدما اشرف مخلوقاتن اما بعضیاشون از بعضی ... هم پست ترند

آدما هم دوروغ میگن،هم آسون دل میشکنن

امروز خيلي دلم گرفته و...

 فقط آرامش ميخواد

 

خدايا

خسته ام از این زندگی از این دنیای به ظاهر زیبا از این مردم به ظاهر صادق و با وفا

خسته ام

خسته ام از این همه دروغ و نیرنگ

خسته ام آری پروردگارم ، از این دنیا خسته ام ، از آدم هایش ، از دروغ هایش ، از نیرنگ هایش خسته ام پس کو صداقت و محبت؟

چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست؟

چرا قطره ای از عشق در چشمان بنده هایت نیست؟

همش دروغ پیدا است ، همش نیرنگ پیدا است دیگر دست محبتی در میان مردم نیست ، دیگر عشقی پاک ومقدس در میان مردم نیست ، سفره ی دل مردم همش

دروغ است به ظاهر پاک و صادقانه است

ای خدایم ای معبودم خسته ام کو زندگی پاک و مقدسانه؟ کو دست عشق و محبت؟ کو سفره ی وفا و صداقت؟ همه رفته اند و نیرنگ مانده است ؛ من خسته ام از این همه بی وفایی از این همه درد انتظار از این همه حسرت از این همه اشک از این همه ناله و فغان خسته ام آری خسته ام از دست خودم خسته ام ، از دست این زندگی که برایم سیاه بختی آورده است ، خسته ام از دست همه خسته ام از دست روزگار بی معرفت ، از دست مردم بی معرفت ، ای خدایم دیگر از زندگی سیرم از خودم سیرم از دنیا سیرم ای خدایم گوش کن صدایم من خسته ام

 

مکتب عشق بسوزد که چنین خوارم کرد*
درس عشق آمد و از مدرسه بیزارم کرد*
اگر تا آخر عمر بگوی از تو بیزارم*
چه بخوای نخوای دوست دارم
...........................................................................
مگه میشه به نگاهت همه دنیارو نبازم*
رو خرابه های قلبم واسه تو غزل نسازم*
 ......................................................................................
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آنرا از تو گرفتند.
عشق بورز به آنهای که دلت را شکستند .
دعا کن برای آنهای که نفرینت کردند.
درخت باش بر دل تبرها.
پرواز کن به کوری چشم خفاشها و بهار شو و بخند که"خدا هنوز آن بالابا ماست...

با کسی باشیدکه: از شما کینه به دل نگیرد، حرف زدن باشما را طاقت

 نیاورد، و بترسد از روزی که شمارا ازدست بدهد.

 

 
عشق یعنی اینکه تو باور کنی

می توانی یک نفر را خر کنی
 
کذب را هنگام فعل مخ زنی
آنچنان گویی که خود باور کنی
 
با دروغی جور شد گر امر خیر
راست را هرگز مبادا شرکنی
 
عشق همچون طایری توخالی است
راست گر در آن رود پنچر کنی
 
می شود چون موم در دستت اگر
از خودت حرف قلمبه در کنی
 
می توانی گر چه هستی بی سواد
شعرهای خوشگلی از برکنی:
 
"تن مپوشانید از باد بهار?
نقل قول از شخص پیغمبر کنی
 
"بر سر عشاق گو طوفان ببار?
چتری از اغراق را بر سر کنی
 
"خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر?
وصف جام و باده و ساغر کنی
 
بعد یک مقدار تمرین، کذب محض
می شود جاری چو لب را تر کنی
 
می شود او عا شق تعریف هات
اندکی لب را اگر ترتر کنی!
 
نزد اختر چون که بنشینی مباد
وصف چشم و ابرو ی زیور کنی
 
پیش زیور نیز چون هستی مباد
نقل رنگ گیسوی آذر کنی
 
روی هم رفته نباید پیش زن
صحبت از معشوقه ای دیگر کنی
 
از دروغت خار گل میگردد و
می شود تقدیم یک جیگر! کنی
 
گر پسر هستی بیابی دختری
یا اگر هم دختری، شوهر کنی
- ? -
اینچنین عشقی است عشق پرفروغ
زندگی روی ستونهای دروغ?
الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم

پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها

ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارنده ها

ج: جسارت برای ادامه زیستن

چ: چاره اندیشی برای گریز از گرداب اشتباه

ح: حق شناسی برای تزکیه نفس

خ: خودداری برای تمرین استقامت

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ

‌ذ: ذکر گوپی برای اخلاص عمل

ر: رضایت مندی برای احساس شعف

ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها

ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها

س: سخاوت برای گشایش کارها

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج

ص: صداقت برای بقای دوستی

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد

ط: طاقت برای تحمل شکست

ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف

ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها

غ: غیرت برای بقای انسانیت

ف: فداکاری برای قلب های دردمند

ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل

ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق

گ: گذشت برای پالایش احساس

ل: لیاقت برای تحقق امیدها

م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک

ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها

و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی

ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها

ی: یکرنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

کاش در این دنیا غم نبود و یا اینکه جای خود را برای اندک زمانی

با شادی عوض می کرد.


ای کاش هرگز غروبی نبودغمی در دل دارم که باکس توان

گفتنش نیست غمی که مرابه گریه نمی سپارد بلکه می سوزاند.


ساعت ها در اطاق تنهاییم نشسته ام.

قلم و موسیقی همدم تنهاییم شده .

ساعتهابه گل خشکیده داخل باغچه مینگرم.

اما او نیز سرد و غمگین است.دیگر حتی کسی او را نمی بوید چه

برسد به نوازش.


امید و آرزوهای از دست رفته ام را با قطرات اشک همراه می

کنم.اما به آرامی تا اطرافیان خبردار نشوند.

تا ندانند در پس این ظاهر شاد و سرزنده غم چگونه بر من حکومت

می کند.


آری راست گفته اند:دریای غم ساحل ندارد.

اموخته ام که:

با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه، رختخواب خريد ولي خواب

نه، ساعت خريد ولي زمان نه، مي توان مقام خريدولي احترام نه، مي

توان کتاب خريد ولي دانش نه، دارو خريد ولي سلامتي نه، خانه خريد

ولي زندگي نه و بالاخره ، مي توان قلب

خريد، ولي عشق را نه.

 

آموخته ام ... که تنها کسي که مرا در زندگي شاد مي کند کسي است

که به من مي گويد: تو مرا شاد کردي

 

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسيار مهم تر از درست بودن است

 

آموخته ام ... که هرگز نبايد به هديه اي از طرف کودکي، نه گفت

 

آموخته ام ... که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمک

کردنش نيستم دعا کنم

 

آموخته ام ... که مهم نيست که زندگي تا چه حد از شما جدي بودن را

انتظار دارد، همه ما احتياج به دوستي داريم که لحظه اي با وي

به دور از جدي بودن باشيم

 

آموخته ام ... که گاهي تمام چيزهايي که يک نفر مي خواهد، فقط

دستي است براي گرفتن دست او، و قلبي است براي فهميدن وي

 

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در يک شب تابستاني در کودکي،

شگفت انگيزترين چيز در بزرگسالي است

 

آموخته ام ... که زندگي مثل يک دستمال لوله اي است، هر چه به

انتهايش نزديکتر مي شويم سريعتر حرکت مي کند

 

آموخته ام ... که پول شخصيت نمي خرد

 

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي

مي کند

 

آموخته ام ... که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس چه چيز

باعث شد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به

دست بياورم

 

آموخته ام ... که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

 

آموخته ام ... که اين عشق است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

 

آموخته ام ... که وقتي با کسي روبرو مي شويم انتظار لبخندي جدي از

سوي ما را دارد

 

آموخته ام ... که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشق

بشويم

 

آموخته ام ... که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

 

آموخته ام ... که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري

فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

 

آموخته ام ... که آرزويم اين است که قبل از مرگ مادرم يکبار به او

بيشتر بگويم دوستش دارم

 

آموخته ام ... که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را

وسعت داد
  
       

 

به دنبال خدا نگرد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست

خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست

به دنبالش نگرد


خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست

خدا در قلبي است که براي تو مي تپد

خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد

خدا آن جاست

در جمع عزيزترين هايت

خدا در دستي است که به ياري مي گيري

در قلبي است که شاد مي کني

در لبخندي است که به لب مي نشاني

خدا در بتکده و مسجد نيست

گشتنت زمان را هدر مي دهد

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروري است که به پا مي کني

خدا را در کوچه پس کوچه هاي درويشي و دور از انسان ها

جست و جو مکن

خدا آن جا نيست

او جايي است که همه شادند

و جايي است که قلب شکسته اي نمانده

در نگاه پرافتخار مادري است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زني است به همسرش

بايد از فرصت هاي کوتاه زندگي جاودانگي را جست

زندگي چالشي بزرگ است

مخاطره اي عظيم

فرصت يکه و يکتاي زندگي را

نبايد صرف چيزهاي کم بها کرد

چيزهاي اندک که مرگ آن ها را از ما مي گيرد

زندگي را بايد صرف اموري کرد که مرگ نمي تواند آن ها را از ما

بگيرد

زندگي کاروان سرايي است که شب هنگام در آن اتراق

مي کنيم

و سپيده دمان از آن بيرون مي رويم

فقط چيزهايي اهميت دارند

چيزهايي که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند


دنيا چيزي است که بايد آن را برداريم و با خود همراه کنيم

سالکان حقيقي مي دانند که همه آن زندگي باشکوه هديه اي

از طرف خداوند و بهره خود را از دنيا فراموش نمي کنند

کساني که از دنيا روي برمي گردانند

نگاهي تيره و يأس آلود دارند آن ها دشمن زندگي و شادماني اند

خداوند زندگي را به ما نبخشيده است تا از آن روي برگردانيم


 

 آيا ?زندگي? را ?زندگي کرده اي?؟

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسيد:
همچون معرفت  و به خود آيي

دنيا چيزي نيست که آن را واگذاريم

یکشنبه 18 آذر 1391 - 9:26:16 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم